جهان خاليست، من در گوشه زانم

شاعر : اوحدي مراغه اي

مروت قحط شد، بي‌توشه زانمجهان خاليست، من در گوشه زانم
بزرگي کو بدانستي کم از بيشاگر بودي چنان چون بود ازين پيش
چو خامان درد دل با خامه گفتن؟چرا بايستمي ده نامه گفتن؟
ز هر بيهوده‌اي کامم بر آيد؟کي از ده نامه‌اي نامم برآيد؟
ولي گوهر نميجويد اميريچو دريا پر گهر دارم ضميري
نه او را مشتري بايد که باشد؟چون ماه از طبع من خود نور پاشد
به از ترک سخن کاري نديدمسخن را چون خريداري نديدم
حديث بوده و نابوده گفتنخرد دورست ازين بيهوده گفتن